صاحب دلی برای اقامه نماز به مسجد رفت . نماز گزاران همه او را می شناختند 

خواستند که بعد از نماز بر منبر رود و پند گوید او نیز پذیرفت . 

نماز جماعت تمام شد چشمها همه به سوی او بود . 

مرد صاحب دل بر خواست بر پله اول منبر نشست .

بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود . آنگاه خطاب به جماعت گفت : مردم هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست برخیزد .

کسی بر نخواست .گفت حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است برخیزد . کسی بر نخواست 

گفت :شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید ؛ اما برای رفتن نیز آماده نیستید . 

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود سوال امتحان عربی قران پیامword فروشگاه کالا شهر کنکور1400 فروش تجهیزات غیرمخرب جوش وبازرسی بلوک ساختماني David Amber Salo